دنیــــآی مــــــــــن و بارانــــــآ

مهمونای عزیز

1395/9/19 22:41
نویسنده : مامان تندیا
39 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بارانای من

این چند شب دختر خاله ی من و شوهرش از آستارا اومدند و دختری

برای اول اونا رو میدید،برای همین کلی تعجب کرده بود و همش میگفت:

مامان این تیه؟(این کیه)

منم سه ساعت براش توضیح دادم که فامیلای ما هستند و

چند شب خونه ی ما می مونند.

بعدش با این چهره ی متفکر مواجه شدم:

بعد از دو شب که خونه ی ما موندند دختر ی با فاطمه زهرا خانوم 15 ساله حسابی دوست شدچشمک

درسته که فاصله ی سنی شون فراونه ولی چون

فاطمه زهرا  نی نی ها رو دوست داره و دخملی ما هم حسابی

تو دل برو و نااااااااز هستنخجالت

اول شب خاله نرگس به من میگفتن که ماشاالله چقدر آرومه

چقدر خانومه منم کیف میکردم ولی از شب دوم دختریم

شیطونی هاش شروع شد

و اینکه فاطمه زهرای عزیزم به دختری یاد دادان که بگه:جوجو!

وقتی هم که یه حیون میبینه که نا اشناست براش فوری میگه :

دو دو(جوجو)

در عکس زیر دخملی در حال تمرین دودو گفتناشه:

دختر نازم دوستت دارم زیادییی

الال 2 شبی میشه که فاطمه زهرای گلم ومامان و باباش برگشتن

آستارا به خاطر مدرسه و کاراشونو دخملی ما هم کلی بی تابی میکنه و هی میگه :مامان آتی  بلگرلده.(آتی =فاطمه زهرا)

امیدوارم دوباره همدیگر رو ببینید.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)