مهمونای عزیز
سلام بارانای من
این چند شب دختر خاله ی من و شوهرش از آستارا اومدند و دختری
برای اول اونا رو میدید،برای همین کلی تعجب کرده بود و همش میگفت:
مامان این تیه؟(این کیه)
منم سه ساعت براش توضیح دادم که فامیلای ما هستند و
چند شب خونه ی ما می مونند.
بعدش با این چهره ی متفکر مواجه شدم:
بعد از دو شب که خونه ی ما موندند دختر ی با فاطمه زهرا خانوم 15 ساله حسابی دوست شد
درسته که فاصله ی سنی شون فراونه ولی چون
فاطمه زهرا نی نی ها رو دوست داره و دخملی ما هم حسابی
تو دل برو و نااااااااز هستن
اول شب خاله نرگس به من میگفتن که ماشاالله چقدر آرومه
چقدر خانومه منم کیف میکردم ولی از شب دوم دختریم
شیطونی هاش شروع شد
و اینکه فاطمه زهرای عزیزم به دختری یاد دادان که بگه:جوجو!
وقتی هم که یه حیون میبینه که نا اشناست براش فوری میگه :
دو دو(جوجو)
در عکس زیر دخملی در حال تمرین دودو گفتناشه:
دختر نازم دوستت دارم زیادییی
الال 2 شبی میشه که فاطمه زهرای گلم ومامان و باباش برگشتن
آستارا به خاطر مدرسه و کاراشونو دخملی ما هم کلی بی تابی میکنه و هی میگه :مامان آتی بلگرلده.(آتی =فاطمه زهرا)
امیدوارم دوباره همدیگر رو ببینید.